سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۵۳۸

۱

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد

جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد

۲

هرکه را داغی به دل دیدم، ز حسرت سوختم

هوش از من می برد این گل ز هرجا می دمد

۳

هیچ کس از کار من در راه عشق آگاه نیست

گل اگر بر دست گیرم، خارم از پا می دمد

۴

بس که خار حسرتم بی روی او در دل شکست

همچو گلبن، جای مو، خارم ز اعضا می دمد

۵

جنس سودایی که ما داریم از معموره نیست

این گل خودروی از دامان صحرا می دمد

۶

عشق نگذارد که تأثیری شود ظاهر سلیم

این همه افسون که بر یوسف زلیخا می دمد

تصاویر و صوت

نظرات