
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۵۲
۱
قلم من که سخن با ورق دل دارد
همچو خورشید بسی صفحه ی باطل دارد
۲
بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم
لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد!
۳
گر به تعمیر نشد حاجت این دیر خراب
خم می پای چو طاووس چه در گل دارد؟
۴
چند خمیازه دهد ساغر ما را چون گل
آخر از شیشه بپرسید چه در دل دارد
۵
باده ی عیش تمنا مکن از جام هلال
شیشه ی سبز فلک، زهر هلاهل دارد
۶
این که هردم به سر خرمن ما می تازد
کیست کز برق بپرسد که چه حاصل دارد
۷
نرود از سر راه تو چو گل، پنداری
ریشه از جوهر خود آینه در گل دارد
۸
چه غم از آفت چشم بد اختر، که سلیم
داغ تعویذ خود از زخم، حمایل دارد
نظرات