
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۹۷
۱
جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند
تا دماغی می رساند، بی دماغم می کند
۲
بس که چون دیوانگان آشفته می بیند مرا
باغبان با چوب گل بیرون ز باغم می کند
۳
قسمت من نیست هرگز مهربانی از کسی
چون صبا، پروانه خصمی با چراغم می کند
۴
بی تو هرگه می روم سوی چمن، در پای سرو
آب از خود رفتنی دارد که داغم می کند
۵
بلبلم، اما سلیم از بی وفایی های گل
اشک خونین در چمن همچشم زاغم می کند
نظرات