سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۶۰۳

۱

سری دارم چو مغزش در میان درد

ولی همچون گره بسته در آن درد

۲

هما دارد، شنیدم، استخوان درد

من رنجور هم دارم همان درد

۳

کنم دریوزه ی درد از دل خویش

ندارم بر کسی دیگر گمان درد

۴

چرا نالد کسی کو با طبیبان

تواند گفت من دارم فلان درد

۵

به بیدردی تو خو کردی، وگرنه

فتاده از زمین تا آسمان درد

۶

اگر یک عقده از کارم گشاید

نخواهد کرد دست آسمان درد

۷

به عشق از بس سر من خورد بر سنگ

کند دایم چو پای رهروان درد

۸

ز تأثیر هوای نفس، هرگز

هما فارغ نشد از استخوان درد

۹

سلیم از مصر، یوسف سوی کنعان

فرستد کاروان در کاروان درد

تصاویر و صوت

نظرات