
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۶۶۰
۱
به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ
چو آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ
۲
کند بهار به برگ شکوفه یاد ترا
چو آشنا که فرستد به آشنا کاغذ
۳
گمان بری که ز هم ریخت دفتر افلاک
ز بس به کوی تو می ریزد از هوا کاغذ
۴
نمی رسد به تو دست از کتاب، دانا را
دهد چه پایه بلندی، به زیر پا کاغذ
۵
عجب که زحمت چشمی دگر تواند داد
به خاک پای تو داده ست توتیا کاغذ
۶
به زندگی پی میراث خواری ام صدبار
گرفت همچو کبوتر ز من هما کاغذ
۷
مباش از دم آتش فشان او ایمن
به راه عشق اگر باشد اژدها کاغذ
۸
به کوی او پی رسوایی ام سلیم کند
بلند از بغل قاصدان صدا کاغذ
تصاویر و صوت

نظرات