
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۶۸
۱
دلم به عشق هلاک است کینه خواهی را
که دام عیش بود موج بحر ماهی را
۲
کسی که باخته نقد شباب را، داند
که گریه نیست عبث شمع صبحگاهی را
۳
گدای میکده آرد فرو چو شیشه ز طاق
به زیر پای نهد تخت پادشاهی را
۴
ز نسبت خط و خال تو برق چون لاله
درون دیده ی خود جا دهد سیاهی را
۵
خراب آنکه مرا خواهد از شراب کند
چو ابلهی ست که راند به آب ماهی را
۶
فغان ز چشم تو، آری پدر مرا می گفت
که ره به خانه مده چون کمان سپاهی را
۷
سلیم، قاتل ما صلح چون کند در حشر
چگونه ما نگذاریم دادخواهی را؟
نظرات