
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۶۹۹
۱
کار عاشق واژگون باشد ز سیر اخترش
گر در آتش پا گذارد، بگذرد آب از سرش
۲
شد دماغم از می گلگون، دکان گلفروش
باغبان کو تا زنم گل های او را بر سرش
۳
شکوه کم کن از تهیدستی که جم رفت و هنوز
در گرو مانده ست پیش می فروش انگشترش
۴
سرگذشت کیقباد و این جهان دانی که چیست
کودکی کز خانه بیرون کرد او را مادرش
۵
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست می دارم به ذوق دخترش!
۶
حمله گر آرد به جلاد اجل مژگان او
همچو ماهی می جهد از دست بیرون خنجرش
۷
من به این افلاس و هر مصرع که می گویم سلیم
می نویسد بر ورق ایام با آب زرش
نظرات
جهن یزداد