سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۷۱۲

۱

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش

بی نیاز از نمد است آینه ی تجریدش

۲

در وجودم ز تمنای گلی افتاده ست

خارخاری که به ناخن نتوان خاریدش

۳

هرکه را نیست درین عهد، گره بر ابرو

می نمایند به هم خلق چو ماه عیدش

۴

زین که یک خنده ندانسته درین گلشن کرد

گوش گل سرخ شد از بس که جهان مالیدش

۵

من و رسوایی ازین پس، که به تن جامه چو گل

آنچنان پاره نکردم که توان پوشیدش

۶

ناقبول است معارض، همه دردم این است

ای خوش آن گربه که طاووس کند تقلیدش

۷

پرده وقت است که از روی سخن برداریم

مصطکی نیست زبان، چند توان خاییدش؟

۸

عمر کردیم درین باغ، عبث صرف سلیم

حاصلی هیچ ندیدیم ز سرو و بیدش

تصاویر و صوت

نظرات