
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۳۲
۱
چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ
پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ
۲
بس که بعد از سوختن هم گرم دارد تب مرا
می کند آیینه از خاکسترم روشن چراغ
۳
گر گریبان را گشاید بر نسیم، از عقل نیست
آنکه چون فانوس دارد در ته دامن چراغ
۴
برنیامد کامم از عقل و جنون در عاشقی
نه ز گلشن گل به کف دارد، نه از گلخن چراغ
۵
بی می ناب از دماغم دود می خیزد سلیم
این چنین باشد چو خالی گردد از روغن چراغ
نظرات