
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۵۲
۱
در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل
از کسی هرگز نمیخواهم ببینم روی دل
۲
هرکجا گردی بود، افشاندهٔ دامان ماست
میرسد از هر غباری بر مشامم بوی دل
۳
خوابگاه آهوان شد همچو صحرا دامنش
یک سر مو رام با مجنون نشد آهوی دل
۴
همچو من صاحبدلی امروز در عالم کجاست
ریخته در سینه ام چون غنچه دل بر روی دل
۵
کار آتش سوختن گر باشد، از دوزخ چه غم
کز برای سوختن می میرد این هندوی دل
۶
خاک شد دل از تمنای سر کویش سلیم
هرگز از آنجا نمیآید غباری سوی دل
تصاویر و صوت

نظرات