
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۵۹
۱
ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم
به روی سبزه موج آب چون غلتد؟ چنان غلتم
۲
درین وادی که هر نقش قدم سرچشمهٔ خضریست
به خاک از تشنگی تا چند چون ریگ روان غلتم
۳
غریبی آن چنان دارد مهیا برگ عیشم را
که میافتم به روی گل اگر از آشیان غلتم
۴
شکسته رنگی اهل درد را سامان رعناییست
چو هندو گر خودآرایی کنم بر زعفران غلتم
۵
به تیغ کوه چون ابر بهاری سینه میمالم
نیم شبنم که گل بستر کنم بر روی آن غلتم
۶
به روی یکدگر مستان چو موج آب میغلتد
بده پیمانه، ای ساقی، که من هم آنچنان غلتم
۷
سلیم از پیکرم جز داغ دل ظاهر نمیگردد
به هر جانب که همچون قرعه زار و ناتوان غلتم
تصاویر و صوت

نظرات