سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۷۷

۱

ز طوف میکده واجب بود سپاس مرا

که کرد شوق برهمن خداشناس مرا

۲

چنان که سایه ی ابر بهاری از خورشید

ز جلوه ی تو پریشان شود حواس مرا

۳

مگر ز دست تو ای بوالهوس قدح گیرد

هزار مرتبه ضایع شد التماس مرا

۴

نمی کنم به گل و لاله دست، پنداری

که باغبان به چمن برده بهر پاس مرا

۵

مرا به رد و قبول زمانه کاری نیست

اگر کسی نشناسد، تو می شناس مرا

۶

ز بس به جام شراب است الفتم، چون ماه

برد گرفتگی دل، صدای طاس مرا

۷

به چشم پاک بنازم، که هر نفس بلبل

برد به سیر گلستان به التماس مرا!

۸

چنان به سیر چمن بی تکلفانه روم

که عندلیب کند باغبان قیاس مرا

۹

ازان به کشت امل همچو خوشه می لرزم

که موج آب خبر می دهد ز داس مرا

۱۰

به عزم سیر چمن چون روم ز خانه برون؟

که خارهاست به پا از گل پلاس مرا

۱۱

ز بس گزند چو یوسف کشیده ام از چاه

چو مار می شود از ریسمان هراس مرا

۱۲

ز بس که جامه دریدم به عشق و رسوایی

ز تن کناره کند چون علم لباس مرا

۱۳

چگونه دامن وصل ترا نگه دارم؟

ز کار رفته چو سرپنجه ی حواس مرا

۱۴

سلیم همچو مسیحا روم به سوی فلک

چه کار مانده درین دیر بی اساس مرا؟

تصاویر و صوت

نظرات