
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۸۶۸
۱
رسیده ایم به بزم تو، مهربانی کن
شکفته شو ز می، از چهره گلفشانی کن
۲
به حرف خضر مکن اعتبار در ره عشق
سخن بپرس، ولی خود هر آنچه دانی کن
۳
به آب و رنگ چو گل منت بهار مکش
چو شمع چهره ای از سوز دل خزانی کن
۴
غم زمانه ترا پیر کرد ای غافل
بگیر ساغر و چون شاخ گل جوانی کن
۵
به خویش گم شدی از فکر وصل او ای دل
که گفته بود به عنقا، هم آشیانی کن؟
۶
سلیم، روح نظیری ترا مددکار است
برآر تیغ زبان و جهانستانی کن
نظرات