
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۸۷۴
۱
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون
گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون
۲
طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا
هرکه چون آب روان زین چمن آید بیرون
۳
کس ندانست که عنقا به کجا کرد سفر
مرد باید که چنین از وطن آید بیرون
۴
از وجودم اثری بس که ضعیفی نگذاشت
چون حبابم نفس از پیرهن آید بیرون
۵
دوستان هوش ندارد ز می وصل سلیم
مگذارید که از انجمن آید بیرون
نظرات