
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۸۷۷
۱
از پی اسرار خود، کم با کسی پرخاش کن
راز پنهانی که داری همچو گل خود فاش کن
۲
در گره تا چند داری همچو گوهر آب را
پنجهٔ مژگانی از دریادلی دُرپاش کن
۳
زشت اگر گفتم ترا، از من چرا رنجیدهای
صورت خود را ببین و جنگ با نقاش کن
۴
زاهد آمد، ساقی از آن می که ما دانیم و تو
جرعهای در ساغرش ریز و چو ما رسواش کن
۵
هیچ کس چون دشمن از حال کسی آگاه نیست
جستجوی آفتاب ای ذره از خفاش کن
۶
در دیار هند ازو دیدی چهها دیدی سلیم
نفس خود را سوی کابل بر، به سگ سوداش کن
نظرات