
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۸۸
۱
خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب
میزند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب
۲
عمرها رفت و همان بیگانهای با ما، مگر
در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟
۳
از بتان هند هرشب محفلم بتخانه است
میرود از خانهٔ من صبح بیرون آفتاب
۴
چند از بیم نم طوفان چشم تر، دهم
پیکر شوریدهٔ خود را چو مجنون آفتاب
۵
هیچ کس را سینه در عشق تو با من صاف نیست
تیغ بر من میکشد آیینه همچون آفتاب
۶
در شب وصلم شبیخون زد بس بر دل سلیم
صبح میآید برون با تیغ پرخون آفتاب
نظرات