
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۹۴۷
۱
صراحی را منه ساقی به پیش چشم من خالی
که نتوان دید جای دوستان در انجمن خالی
۲
تنم را از ضعیفی چون غبار افشاند از دامن
دل خود را چنین کرد آخر از من پیرهن خالی
۳
ز تیشه دست اگر برداشت، دامنگیر شیرین شد
محبت کی تواند دید دست کوهکن خالی؟
۴
چو خامه نکته پردازی مرا در صفحه ی بزمی ست
که دایم چون نگین آنجا بود جای سخن خالی
۵
بهشتی چون قفس در عالم ای بلبل نمی باشد
عجب دامی ست اینجا، جای مرغان چمن خالی!
۶
به ملک هند از بس خاک غربت دلنشینم شد
وجودم کرد دامان خود از خاک وطن خالی
۷
سلیم آن کس که گل بر خاک ما در مستی افشاند
مبادا از گل و می هرگزش دست و دهن خالی
تصاویر و صوت

نظرات