
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۸ - بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
۱
بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است
۲
بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید
گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!
۳
دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است
پای من عمری ست کز چشم رکاب افتاده است
نظرات