
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
غم روی تو دارد دل، همین بس
نخواهد کرد از فکر چنین بس
۲
دل و جان و خرد بردی و اکنون
سری مانده است ما را بر زمین بس
۳
اگر بیند ترا با زلف پرچین
کند صورتگری نقاش چین بس
۴
سگ کوی خودم خواندی، عفاالله
اگر من آدمی باشم، همین بس
۵
دلی کز دولت وصل است مغرور
چو هجرانش بلایی در کمین بس
۶
برای جیب گل، از گرد راهش
صبا را شمهای در آستین بس
۷
تو با گل جام گیر و شاد بنشین
که شاهی را غم آن نازنین بس
نظرات