
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۱۲
۱
هر که کوی تو ساخت مسکن خویش
خون خود میکند بگردن خویش
۲
دانه خال پیش رخ بنمای
تا گل آتش زند به خرمن خویش
۳
شمع، پروانه را بسوخت، ولیک
زود بریان شود به روغن خویش
۴
تا گل از باد صبح بوی تو یافت
جامه ها پاره کرد بر تن خویش
۵
گر دلم چاک دامن افتاده است
خوشم از چشم پاکدامن خویش
۶
هست شاهی ز آستان تو دور
مرغ آواره از نشیمن خویش
نظرات