
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۲۱
۱
خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم
بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم
۲
بر این جان بلاکش، کس نکردست آنچه من کردم
از این چشم سیهرو، کس مبیناد آنچه من دیدم
۳
غبار کوی او را میشنیدم کحل بینایی
بحمدالله نمردم تا به چشم خویشتن دیدم
۴
نیامد خوشگوارم شربت عیشی در این مجلس
که چون گل عاقبت بگریستم چندان که خندیدم
۵
مگو: شاهی غم دل با دهان او چرا گفتی
نیاز خویش کردم عرضه، چون جای سخن دیدم
نظرات