امیر شاهی

امیر شاهی

شمارهٔ ۱۳۸

۱

ما را غمی است از تو که گفتن نمی‌توان

وز عشق، حالتی که نهفتن نمی‌توان

۲

بسیار گفته شد سخن از نکته‌های عقل

اسرار عشق ماند که گفتن نمی‌توان

۳

جاروب آن ره از مژه کردم، ولی چه سود

چون کوی دوست رفتن و رفتن نمی‌توان

۴

ما راست غنچه‌وار دلی مانده غرق خون

بادی چو نیست از تو شکفتن نمی‌توان

۵

شاهی، نثار اشک تو دریست شاهوار

کان جز به سوزن مژه سفتن نمی‌توان

تصاویر و صوت

دیوان امیر شاهی سبزواری به کوشش سعید حمیدیان - تصویر ۱۴۳

نظرات