
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۴۶
۱
عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او
آن به که درد خویش ندارم نهان از او
۲
بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت،
تا چند دردسر کشد این آستان از او
۳
عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش
ور جان کشد بر تو، برنجی بجان از او
۴
قمری ز بسکه ناله و فریاد کرد دوش
تا صبحدم بخواب نشد باغبان از او
۵
دلبر شکست عهد و ز یاران بتافت روی
ما را بهیچ روی نبود این گمان از او
۶
وقتی به ناز بالش گل تکیه گاه داشت
بلبل که یاد می نکند این زمان از او
۷
شاهی که بی تو سوخت، ببین داغ بر دلش
خود سالها رود که نبینی نشان از او
تصاویر و صوت

نظرات