
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۵۸ - استقبال از سعدی
۱
ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده
صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده
۲
تا اشک، غبار از ره او باز نشاند
بسیار دویده است و به گردش نرسیده
۳
دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخی
لعل تو فسون خوانده و خط تو دمیده
۴
با این همه شیرینی و لطف است نی قند
پیشت ز تحیر سر انگشت گزیده
۵
با سیل دو چشمم چه بود قصه طوفان؟
از دیده بسی فرق بود تا به شنیده
۶
زان گونه که قندیل فروزند به محراب
دل سوخت در آن طاق دو ابروی خمیده
۷
شاهی، هوست بود حدیثی ز دهانش
افسوس که رفتی ز جهان هیچ ندیده
نظرات