
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانهای
وی زآفتاب روی تو، گنجی به هر ویرانهای
۲
گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم
نشنودی آخر جان من، کز خانهای دیوانهای
۳
خواهم متاع جان به کف، گرد سرت گردم شبی
ای طایر قدس آمده شمع ترا پروانهای
۴
تا دید آن خال سیه پهلوی زلفش مرغ دل
افتاد در دام بلا بیچاره بهر دانهای
۵
در گوش تو آه و فغان، بادی است از هر سو وزان
با چشم خوابآلود تو، افسون من افسانهای
۶
شاهی که میسوزد دلش، بیچاره آهی میکشد
دودی به روزن بر شود، هرجا که سوزد خانهای
نظرات