
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۸
۱
سروی از باغ ارم سایه بر این خاک انداخت
که به تیغ مژه در هر جگری چاک انداخت
۲
چند گاهی دلم از داغ بتان ایمن بود
باز عشق آمد و این شعله به خاشاک انداخت
۳
عقلم از بادیه عشق تو بیمی میداد
همتم رخت در این راه خطرناک انداخت
۴
همه از رشک خط و عارض رنگین تو بود
چمن اوراق گل و سبزه که بر خاک انداخت
۵
شاهی آن سهم سعادت که نشان میدادند
ناوکی بود که آن غمزه بیباک انداخت
نظرات