
امیر شاهی
شمارهٔ ۱۸۰
۱
ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی
ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی
۲
دل مینگرد سوی تو، جان میرود از دست
داریم از اینروی بسی دل نگرانی
۳
ای شمع، که ما را به سخن شیفته کردی
پروانه خود را مکش از چرب زبانی
۴
ما حال دل از گریه بجایی نرساندیم
ای ناله، تو شاید که بجایی برسانی
۵
عمری است که با عارض تو شمع بدعویست
وقتست که او را پی کاری بنشانی
۶
چون غنچه، ز خوناب درون لب نگشادیم
افسوس که بر باد شد ایام جوانی
۷
چون دفتر گل، سر بسر از گفته شاهی
هر جا ورقی باز کنی، خون بچکانی
نظرات