
امیر شاهی
شمارهٔ ۳۰
۱
خلق را دلها کباب از چشم پر خون منست
در جگر صد پاره از اشک جگر گون منست
۲
خاک آن کو را بخون آبی زدم، لیکن هنوز
شرمسارم زانکه خاک او به از خون منست
۳
مهر نگشادم جراحتنامه های سینه را
لیک عنوان درون احوال بیرون منست
۴
کارم از تشویش عقل آمد بجان، ساقی کجاست؟
تا پی رندی روم، کان رسم و قانون منست
۵
سنگ طفلان خورد شاهی سالها در کوی تو
تا ببازی یک رهش گفتی که: مجنون منست
نظرات