امیر شاهی

امیر شاهی

شمارهٔ ۴۱

۱

عمر بگذشت و دلم جز عاشقی کاری نیافت

چشم یاری داشت از یاران ولی یاری نیافت

۲

ای دل از کویش ببر سرمایه درد و نیاز

کین متاع کاسد اینجا هیچ بازاری نیافت

۳

تا صبا زلفش برای صید دلها باز کرد

آن کمند فتنه را چون من گرفتاری نیافت

۴

سالها دل چون صبا طوف ریاض دهر کرد

در فضای او گلی گر یافت، بی خاری نیافت

۵

شاهی از یاران خود با کنج تنهایی بساخت

زانکه با هر کس غم دل گفت غمخواری نیافت

تصاویر و صوت

نظرات