
امیر شاهی
شمارهٔ ۴۲
۱
ساقی، به غم تو عقل و جان رفت
می ده، که تکلف از میان رفت
۲
شد تاب و توانم اندر این راه
من هم بروم، اگر توان رفت
۳
تا شد رخ و زلفت از نظر دور
کام دل و آرزوی جان رفت
۴
من بودم و دل که قامتت برد
آن نیز بجای راستان رفت
۵
شاهی که چو لاله غرق خون است
با داغ تو خواهد از جهان رفت
نظرات