امیر شاهی

امیر شاهی

شمارهٔ ۴۹

۱

باز این سر بی سامان، سودای کسی دارد

باز این دل هرجایی، جایی هوسی دارد

۲

از کنج غمش دیگر، در باغ مخوان دل را

کان مرغ که من دیدم، خو با قفسی دارد

۳

هر کس بهوای دل، دارد به جهان چیزی

مائیم و دل ویران، آن نیز کسی دارد

۴

شبها سگ کویش را، رحمی نبود بر من

خوش وقت اسیری کو، فریادرسی دارد

۵

از کوی بتان شاهی، کم جو ره برگشتن

کاین بادیه همچون تو، آواره بسی دارد

تصاویر و صوت

نظرات