
امیر شاهی
شمارهٔ ۵۲
۱
خاک من باد از سر کوی تو گر بیرون برد
نیست روی آنکه این سودا ز سر بیرون برد
۲
خلوتی خوش دارم امشب با خیال زلف او
گر نه باد صبح از این خلوت خبر بیرون برد
۳
با خیالش گر شبی در کنج تنهایی روم
آب چشمم باز بردارد، ز در بیرون برد
۴
هر زمان از آب چشمم شعله بیش است، ای طبیب
شربتی فرما، که این سوز از جگر بیرون برد
۵
مجلس خاص است، اگر شاهی گرانی میکند
اهل صحبت نیست، گو تا درد سر بیرون برد
تصاویر و صوت

نظرات