امیر شاهی

امیر شاهی

شمارهٔ ۸۷

۱

عید است و خلقی هر طرف، دامنکشان با یار خود

مسکین من بی صبر و دل، حیران شده در کار خود

۲

هم مرغ نالان در چمن، هم گل دریده پیرهن

هر کس به یاری در سخن، من با دل افگار خود

۳

عقلم که بودی رهنمون، خندید بر اهل جنون

من نیز میخندم کنون، بر عقل دعوی وار خود

۴

گر راز دل ننهفتمی، در خاک و خون کی خفتمی

هم با طبیبی گفتمی، حال دل بیمار خود

۵

در جان درون آن تندخو، دایم به دل در گفتگو

بیچاره من محروم از او، چون دیده از دیدار خود

۶

تو همچو گل دامنکشان، رفته به گشت بوستان

پیش تو مسکین باغبان، شرمنده از گلزار خود

۷

شاهی ز خوبان زد نفس، افتاد در دام هوس

چون عندلیبان قفس، درمانده از گفتار خود

تصاویر و صوت

دیوان امیر شاهی سبزواری به کوشش سعید حمیدیان - تصویر ۱۱۴

نظرات