
امیر شاهی
شمارهٔ ۸۹
۱
بیلبت هردم ز چشم درفشان خون میرود
پارههای دل ز راه دیده بیرون میرود
۲
یک شب ای شمع بتان، در کنج تاریک من آی
تا ببینی حال تنها ماندگان چون میرود
۳
خون که از زخمی رود، داغش نهی باز ایستد
دل که صد جا داغ کردم، همچنان خون میرود
۴
باغبان از گفتگوی غنچه گو لب بسته دار
بلبلان را چون سخن زان لعل میگون میرود
۵
گفتهای: فریاد شاهی کم نگشت از کوی ما
آری آری، دل به کار عشق اکنون میرود
تصاویر و صوت

نظرات