اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۰۱

۱

با شکوه همزبان نشود گفتگوی ما

پیچیده همچو گریه نفس در گلوی ما

۲

ما آبروی خویش به عالم نمی دهیم

بیهوده گریه ریخت به خاک آبروی ما

۳

ای دل غمین مباش که در وادی طلب

آوارگی دو اسبه کند جستجوی ما

۴

ما را دلیل بادیه سرگشتگی بس است

منت ز خضر هم نکشد آروزی ما

۵

آسوده ایم با غم شوخی که تا به حشر

آسودگی سراغ نیابد زکوی ما

تصاویر و صوت

نظرات