اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۰۵

۱

گردون ز بسکه برد غمت در دیارها

از روز من گرفت سبق روزگارها

۲

عمر ابد به خاک درت جان سپرد و گفت

مشت غبار رهگذر انتظارها

۳

کردم زیاد روی تو روشن چراغ فال

از پرتو دلم شررستان غبارها؟

۴

جوش بهار بگسلد از هم که از رخت

گل می زنیم بر سر لیل و نهارها

۵

بر تربتم فشانی اگر آب زندگی

خیزد به جای گرد زخاکم شرارها

تصاویر و صوت

نظرات