
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۱۶
۱
بس که میترسم از جداییها
میگریزم از آشناییها
۲
نالهخیز است متصل چون نی
بند بند من از جداییها
۳
دل منت گزیده میداند
که چه درد است با دواییها
۴
تربتم را بهار آبله کرد
گل باغ برهنهپاییها
۵
عالم آیینهخانه راز است
هست در پرده خودنماییها
۶
سرم از تیغ هم جدا نشود
بس که میترسم از جداییها
نظرات