اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۲۱

۱

بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب

کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب

۲

سر شبگردی آن قامت موزون دارد

قد گر از سرو کشد یک سر و گردن مهتاب

۳

از خیال تو دل خاک تجلی کده ای است

شوخ چشمی کند از دیده روزن مهتاب

۴

شب ز دود دلم افلاک چنان سوخته است

که نشسته است به خاکستر گلخن مهتاب

۵

هرگل روی زمین آینه دار دگر است

برگ گل کرده زعکس که به دامن مهتاب

تصاویر و صوت

نظرات