
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۳۶
۱
از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت
مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
۲
آه دل شکسته اگر دیر می گرفت
پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
۳
گرگوش سنگ حرف مکافات می شنید
مانند موم آهن شمشیر می گداخت
۴
گر مصلحت حجاب نمی گشت مور عجز
آهی که می کشید دل شیر می گداخت
۵
چون دل به سینه بود نگه شوخ شد اسیر
می شد گر این جوان خجل از پیر می گداخت
تصاویر و صوت

نظرات