
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۳۷
۱
می رنگ هوس در دل ویران من انداخت
زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت
۲
بی منت معمار که دیده است بنایی
این بال هما سایه بر ایوان من انداخت
۳
در چشم تو جا داشت تماشای نهانم
صد تیر نگاه تو زمژگان من انداخت
۴
سرمستی سودای تو گوی زر خورشید
بر چرخ ز یک حمله چوگان من انداخت
۵
گر شاخ گلی بی تو در آغوش گرفتم
آهی شد و آتش به گریبان من انداخت
۶
شب دیده به هر رخنه دل دوخته بودم
مکتوب تو را صبح به زندان من انداخت
۷
شب شوق اسیر از خبر وصل رسا بود
شوری به دل از خواب پریشان من انداخت
تصاویر و صوت

نظرات