
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۴۲
۱
چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت
که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
۲
به دیده دشت غزال رمیده می آید
مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت
۳
تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد
نگفت بهر چه مجنون بیقرار گریخت
۴
اسیر اینهمه کی داشت راه حرف گریز
گریز پا مگر از وحشت خمار گریخت
نظرات