
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۴۹
۱
تا روغن چراغ دلم درد غربت است
اسباب خانه وطنم گرد غربت است
۲
کی می شود شکنجه کش دامن وطن
پای طلب که آبله پرورد غربت است
۳
هر جا که می روم سفر کعبه من است
از فیض عشق خضر رهم گرد غربت است
۴
آزاد کرده سفر بی تکلفم
در دل مرا خیال وطن درد غربت است
۵
آتش دلیل،داغ جگر توشه،گریه آب
با عشق هرکه کرد سفر مرد غربت است
۶
مانند گردباد غریب است در وطن
هرکس که در میانه جهانگرد غربت است؟
۷
گردد جهان نورد اگر بشنود اسیر
این سرگذشت ما که ره آورد غربت است
نظرات