
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
دل بی درد ز افسردن حالش پیداست
صید آزاد ز نقش پر و بالش پیداست
۲
خس نقاب آمده این شعله ز خلوتگه راز
هر کجا می روم از سینه خیالش پیداست
۳
گهر پاک چه غم دارد از آسیب حسود
لعل اگر خاک شود آب زلالش پیداست
۴
سرمه بینا شده از سایه مژگان سیاه
گوشه چشم نگار از خط و خالش پیداست
۵
همچو آیینه که در سنگ عیان است اسیر
از شب تیره من صبح وصالش پیداست
تصاویر و صوت

نظرات