
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
گل دیوانگی از سایه خارم پیداست
جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست
۲
همچو آن شعله که شوخی کند از پرده دود
... ارم پیداست
۳
تنم از آتش دل یک نفس سوخته است
بوده با خوی تو عمری سر و کارم پیداست
۴
نشد از خواب عدم شمع محبت خاموش
دل بیدرد ز پرواز شرارم پیداست
نظرات