اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۶۵

۱

گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست

چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست

۲

گریه با آتش یاقوت محبت چه کند

گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست

۳

می توان کرد تماشای نفس سوختگی

دل دویدن ز سراسیمه غبارم پیداست

۴

عندلیب گل اوضاع پریشان خودم

رنگ رخسار تو از چهره کارم پیداست

۵

نتوان بست به زنجیر عدم شوق مرا

دل دیوانه ز پیچیده غبارم پیداست

۶

بستر شعله همین خواب مرا می سوزد

دل بیدار ز پرواز شرارم پیداست

۷

گشت دیوانه درید آینه ام خامه رنگ

خوش چراغان گلی از شب تارم پیداست

۸

لذتی می چشم از هر غم بیهوده اسیر

نمک خوان معاشم ز مدارم پیداست

تصاویر و صوت

نظرات