
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۸۰
۱
بسکه سودای تماشای تو پنهان در سر است
هر سر موی مرا پرواز مژگان در سر است
۲
از دل آرام سیماب جنون پرداز من
چشمه آیینه را آشوب توفان در سر است
۳
جذبه بی اختیارم تا کجا خواهد کشید
پای در زنجیر و سودای بیابان در سر است
۴
در به روی شام من صبح از شفق وا می کند
مشت خاکم را هوای ابر نیسان در سر است
۵
رنگ گل بال شکفتن می زند از خار من
بخت آلوده را شوق گلستان در سر است
۶
استخوانم را هما تعویذ عزت می کند
نشئه محرومیم از خام یاران در سر است
۷
سایه خاری به خاکم نشکند طرف کلاه
داغ بی اقبالیم زین کج کلاهان در سر است
۸
شعله رنگ سوختن می بارد از خاشاک من
بر زمین افتاده او را نگهبان در سر است
۹
می توانم ساخت از لخت جگر عمری کباب
چون اسیرم تا می گلرنگ احسان در سر است
تصاویر و صوت

نظرات