اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۹۷

۱

سلیمانی است دل نقش نگینش نام معشوق است

پریزادش خیال شوخی اندام معشوق است

۲

به نیش و نوش عاشق الفت هم مشربی دارد

اگر شهد است اگر زهر است ساقی نام معشوق است

۳

چه پرسی از دل ما نام خود را هم نمی داند

همین دانسته کامش خانه زاد کام معشوق است

۴

دل پروانه روشن از نگاه گرم دلدار است

پر طاوس گلشن از غبار دام معشوق است

۵

اگر عیش ابد را لذتی در کام عالم هست

نمک پرورده غمهای صبح و شام معشوق است

۶

میان عیدها عیدی که نامش می توان بردن

به قربانگاه بسمل گشتن پیغام معشوق است

۷

به طوف کعبه دل سیر کردم جلوه ها دیدم

نگاه پاک عاشق جامه احرام معشوق است

۸

چشیدم صاف و درد گفتگو بسیار اسیر از دل

میی کز نشئه لب را می گدازد نام معشوق است

تصاویر و صوت

نظرات