
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۲۹
۱
حرف بی صرفه و بیتابی اظهار کم است
بوی این باده پر و ساغر سرشار کم است
۲
خاطر چاره گران زحمت درمان می شد
من و آن درد که در عهد تو بسیار کم است
۳
ای دل از دست تو آخر به جلا خواهم زد
چه بگویم که در اقلیم سخن عار کم است
۴
من هم از شوخی پرواز گلی می چیدم
چه کنم خنده بیدردی گلزار کم است
۵
شیشه ام بوی گلاب از گل سنگی نکشید
دل چه منت کشد از عیش چو آزار کم است
۶
منت از غیرت بی مطلبیش می سوزد
به گرانقدری دیوانه سبکسار کم است
۷
شده آیینه این بی خبران عیش جهان
باده آن زور ندارد دل هشیار کم است
۸
گشت پامال تماشا دل و حسرت باقی است
سوخت بازار و همان گرمی بازار کم است
۹
سرو از تربیت سایه گل خاست اسیر
سفر نشو و نما بی تعب خار کم است
نظرات