
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۳۱
۱
چشم بدخو چون هجوم آورد طاقت خوشنماست
چون غضب شمشیرکین بندد مروت خوشنماست
۲
پیر خود بار اطاعت برده بر دوش غرور
از جوانان خجالت پیشه طاعت خوشنماست
۳
رستمی در گفتگو با خصم عاجز کیش نیست
دست داری حرف عجز آمیز جرأت خوشنماست
۴
چون شود بیدار کارش بیش می آید ز دست
جوهر شمشیر را خواب فراغت خوشنماست
۵
صبح چون شد هرکسی و جرأت بازوی خویش
شام هیجا خصم را با خصم الفت خوشنماست
۶
صبح صادق خضر این عصر است و موسی آفتاب
در صف روشندلان عهد اخوت خوشنماست
۷
دوستانی را که با هم سینه صافی کرده اند
در میان جنگ ایمای محبت خوشنماست
۸
از تغافل پیشه ای کی شکوه می ورزد اسیر
هر چه می آید از آن خصم مروت خوشنماست
نظرات