
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۴۴
۱
کی در صفا چو تیغ تواش سینه روشن است
بی جوهری ز چهره آیینه روشن است
۲
از فیض آب گوهر پیکان تیر او
در بحر عشق چون صدفم سینه روشن است
۳
غم نیست گر به روی تو گاهی کند نگاه
چون آفتاب کوری آیینه روشن ا ست
۴
زاهد خیال شیشه می کرد وکور شد
آه که مرا که در شب آدینه روشن است؟
نظرات